درک مفهوم و فلسفه معماری
در آغاز سوالی که همیشه مطرح می گردد:
آیا انکار اهداف فردی و هدایت آن هدف و ایده به جهتی متفاوت نوعی توهین به شعور او نیست؟
هدف از طرح این سوال این است که آیا ما با نسبت دادن هدف اصلی معمار به هدفی مافوق آنچه در ذهن او بوده به معمار و معماری یک بنا توهین نمیکنیم، ما تا چه اندازه بر معمار سازنده بنا و دوره وی تسلط داریم که به خود اجازه میدهیم چیزی که ناشی از فهم حضوری ما از یک بنای تاریخی میشود را به کلیت بنا و معمار نسبت دهیم و آنگاه بر عقیده خود مبنی بر اینکه عقاید ما همان چیزی است که معمار سازنده داشته اصرار بورزیم .
هیچگاه ما نمیتوانیم با قاطعیت در مورد چنین مقولهای بحث و گفتگو کنیم، ویژگیهای فلسفی، ویژگیهایی نسبی هستند که از فهم حضوری ما ناشی میشود. در صورتی که ویژگیهای کالبدی و کارکردی نسبی نیستند، بلکه به وضوح قابل مشاهده هستند و میتوان براحتی با درک حصولی که از موضوع داریم آن را درک کرد و به اثبات رساند.
البته نباید این نکته را فراموش کرد که با بررسی تاریخ معماری و بناها و ساختمانهای دورههای مختلف میتوان به وضوح شاهد تکمیل و پیشرفت فرمهای معماری بود که هدفمندی جزء اول این پیشرفت میباشد.
در بررسی بناها و تاریخ معماری گذشته آنچه در اولویت برای یک محقق است اسناد معتبر و کافی برای درک آنچه که در گذشته اتفاق افتاده است، پس ما برای نسبت دادن ویژگی فلسفی به یک بنا باید با تکیه بر مستندات گفتگو کنیم. در حالی که در بُعد عملکردی خود بنا استنادی است به عملکرد خویش. به زبان دیگر اگر فضایی در بررسی یک بنای معماری دارای کارکردی نامشخص بود (یعنی هیچ سند معتبری برای آن نداشته باشیم) به هیچ وجه اجازه ادعای کارکردی به آنچه ما از آن فضا درک کردهایم را نداریم. برای مثال بسیار شاهد این بودیم که در تخت جمشید به فضاهایی که کارکرد مشخصی برای آنها یافت نشده نام حرمسرا گذاردهاند، دادن این ویژگی کارکردی به این فضا در چنین بنای شکوهمندی و با چنان فرهنگ پارسی آیا درست است. متاسفانه کاوشهای اولیهای که بدست غیر ایرانیان صورت گرفته و آنان خود را به عنوان آغازگر و سابقهدار چنین امری قلمداد کردهاند، چنین کارکردهای غیر پارسی را بر روی فضاهایی گذاردهاند که متاسفانه ما نیز در ادامه راه آنان و با تکیه بر گفتههای آنان چنین ادعاهایی را تکرار کردهایم.
البته ما باید کار غیرایرانیانی که آغازگر چنین راهی بودهاند را ستایش کنیم، ولی درست نیست که همچنان بر همه آنچه که آنها نیز گفتهاند اصرار داشته باشیم. حال که ما خود به مرحلهای از دانش و درک رسیدهایم که خود میتوانیم بر آنچه خود داریم تسلط داشته باشیم، مسلماً باید اشتباهات دیگران را درست کنیم تا آیندگاه به درستی به آنچه که داریم آگاهی یابند.
بعد دیگر این مساله در نشان دادن برتریهای فرهنگی کشوری نسبت به کشور دیگر مشهود است، ما برای اینکه بتوانیم و ثابت کنیم که فرهنگی بسیار بالاتر از آنچه که دیگران متصور آن هستند داریم، ویژگیهای فرهنگی و اعتقادی خود را به ساختار یک بنا اضافه میکنیم. ما نباید فراموش کنیم که نمایش ویژگیهای اعتقادی و فرهنگی همیشه در بطن یک بنا و در قالب کارکرد خود همه چیز را بیان میکند و چیزی برای پنهان کردن ندارد که ما بخواهیم بعدها آن را کشف کنیم. برای مثال وقتی صحبت از فرهنگ ایرانی و محرمیت به سخن میآید فقط کافیست با بررسی پلان یک خانه ایرانی و مشاهده کردن ویژگی درونگرایی آن به کلیت فرهنگ آن منطقه پی برد، پس چرا باید ویژگیهای دیگری که شاید هیچ نشانی در این بنا ندارد به آن نسبت دارد.
همانطور که گفته شد، ما دخیل بودن فرهنگ و اعتقادات را در ساختار یک بنا منکر نیستیم، بلکه به اعتقاد ما ویژگیهای دینی که در پس این ویژگیهای فرهنگی و اعتقادی به بنا داده میشود مطابقتی با اصل ندارد. زیرا دین عاملی بوده که قبل از ساخت بنا بر فرهنگ و اعتقادات و فولکلور یک منطقه تأثیر گذاشته و به عبارت بهتر از آن سرچشمهای برای فرهنگ و اعتقادات است، پس دوباره استفاده کردن از چنین واژهای برای یک بنا در به بیارزش شدن بعد دینی فرهنگ و اعتقادات نیز میانجامد.
هر کشوری و هر فرهنگی برای خود دارای ویژگیهای است که اگر بخواهیم تمام الگوهای رفتاری و فرهنگی یک کشور را به بناهای آن کشور نسبت دهیم، الگوبرداری معماری چیزی بی ارزش و بیمفهوم خواهد بود.
اما فلسفه معماری چیست؟
فلسفه معماری ویژگیهای روحانی و فرا واقعی (خارج از کارکرد و کالبد و سازه) است که ما به معماری نسبت میدهیم. اما چنین چیزی غیرقابل قبول است، معماری باید در کنار معماری نقد شود، یک بنا در قیاس با بنای دیگر منحصر بفرد شناخته میشود، ما هیچگاه نمیتوانیم چیزی را بدون داشتن معیاری نقد و بررسی کنیم، اما این معیار از کجا گرفته شده مسلماً معیارهایی که ما برای شناخت یک بنای خوب معماری داریم از درون خود معماری الهام گرفته شده است.
این معیارها بر چه اساسی ایجاد شدهاند؟
در برخورد با یک بنای معماری با سه مقوله اساسی مواجه هستیم، سامانه کارکردی، سامانه کالبدی و سامانه سازهای، اگر بنایی یکی از این ویژگیها را نداشته باشد، ارزش معماری ندارد، اما زمانی که یک بنا این سامانهها را در کنار هم داشت دارای نظم معماری است و نظم معماری سازنده فلسفه معماری درست است، پس فلسفه معماری منتج از نظم معماری است نه برگرفته از فلسفههای دیگر.
این استدلال را میتوان چنین بررسی کرد، فرض کنید فردی متدین و بسیار درستکار و راستگو است، به این فرد میتوان از ابعاد روحانی ویژگیهای را نسبت داد، یعنی ویژگیهایی که در نتیجه اعمال او میباشند. ولی اگر چنین فردی کار غیر اصولی و غیر شرعی انجام دهد، برای مثال دزدی کند، نسبتهایی که وی داده شدهاند عملاً ساقط میشود. پس میتوان چنین گفت که ویژگیهای که به یک بنا داده میشود باید رابطه مستقیمی با آنچه که هست داشته باشد، در فسلفه معماری که با خود معماری سنجیده میشود، اگر بنای ما دارای کارکردی نباشد، عملاً ویژگیهای خود را هم از دست میدهد، ولی در فلسفه معماری ناشی از درک حضوری اگر بنا عملاً دارای کارکردی نباشد میتوان چیزی به آن نسبت داد که با مطلب گفته شده این کار توهینی است به معماری. زیرا به کالبدی بدون عملکرد مشخص یک ویژگی نسبت داده شده است.
برای مثال در بحث فلسفه معماری از دید معماری، وقتی به مفهوم زیبایی میرسیم، منظور ما زیبایی ظاهری نیست، بلکه زیبایی عملکردی است در حالی که در فلسفه معماری ناشی از درک حضوری زیبایی، زیبایی ظاهری است که چه قیاسی برای آن وجود دارد مشخص نیست، فقط آنچه یک فرد در نگاه اول به بنا دیده و نسبت زیبا بودن را به آن داده مد نظر است که یک امر سلیقهای است.
در امر مرمت ما بسیار زیاد با چنین مقولهای روبرو هستیم، زیرا اولین سوالی که یک مرمتگر باید از خود بپرسد این هست که: هدف از ساخت این بنا چه بوده؟ و در اینجاست که او نیاز به جمعآوری مستندات و سابقه تاریخی بنا دارد، و اگر بخواهد با آنچه خود و یا دیگران در نگاه اول از بنا استنباط کردهاند و یا معماران فلسفهبافی که ویژگیهای خارقالعادهای برای آن نسبت دادهاند اقدام به مرمت و احیاء بنا کند راهی اشتباه پیش گرفته است.
نقش فلسفه در شناخت معماری/ مردم معماری ایرانی را نمیشناسند
یک پژوهشگر معماری با اشاره به سابقه نسبت فلسفه و معماری تأکید کرد: معماری جریان اجتماعی آگاهی نسبت به فضا است که قوم ایرانی از آن برخوردار بوده اما امروزه به کلی از آن تهی شده است.
به گزارش خبرنگار مهر، در ادامه سلسله نشستهای گروه مطالعات علم مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران، نشست "مشکل فهم معماری ایران" با حضور مهندس محمدرضا حائری و شبنم اسماعیلی از کارگاه معماری معاصر ایران و مؤسسه فرهنگی پژوهشهای دانش بومی عصر چهارشنبه 12 خرداد برگزار شد.
در ابتدای این نشست، محمدرضا حائری با اشاره به همکاری 7 ساله خود با شبنم اسماعیلی به عنوان انسان شناس در مورد معماری ایران به سابقه نسبت معماری و فلسفه پرداخت و گفت: آغاز گفتگوی فلسفه و معماری به گفته لاو تسه بر می گردد که فضا را مطرح کرد و گفت آنچه در مورد کوزه و خانه و ظرف اهمیت دارد "خالی" میان آنهاست. همچنین یک قرن پیش از میلاد یک معمار در روم تمام بحث معماری را فرموله کرد و معتقد بود که معماری در تمام دنیا بر سه پایه استحکام، سودمندی و زیبایی(لذت) استوار است.
مهندس حائری تأکید کرد: تا همین اواخر بسیاری از متفکران نسبت میان معماری و فلسفه را رقم زده اند و معتقدند که کار معماری، متجلی کردن جهان است.
وی به تشریح پژوهش چندین ساله خود و همکارانش در حوزه معماری ایرانی پرداخت و گفت: تا سال 1300 هرچه ساخته می شد مبتنی بر دانش معماری ایران بود که در قالب حکمت سرزمینی یا سنت بیان می شد. اما از 1300 تا 1340 بر اثر تحولات مختلف معماری ایران امکان متحول شدن و یا عصریت را پیدا کرد.
این پژوهشگر افزود: از سال 1340 به این طرف در ایران ساختن بدون معماری شکل گرف، شهرهای کشورمان مملو از سازه های فاقد معماری است که این مسئله کیفیت زیستن را تقلیل داده است.
وی واژه معماری و مهندسی را در ایران دچار تغییر خواند و گفت: امروزه معماری که دلالت بر عمران و آبادانی دارد به هر نوع ساخت و سازی اطلاق می شود و واژه مهندس که به شخصیت صاحب دانشی که اهل تناسبات و هندسه بوده بر کسی که هرچیزی را سرهم کرده اطلاق می شود و سومین مطلب آنکه نقش معماری در ارتقای کیفیت زندگی پایین آمده است.
وی با بیان اینکه معماری جریان اجتماعی آگاهی نسبت به فضا است که قوم ایرانی از آن برخوردار بوده و امروزه به کلی تهی شده است، افزود: مفاهیم بنیادین معماری ایران که در درجه اول حریم، صرفه جویی انرژی، احترام به محیط و ترکیب بندی فضا بود به کلی از ساخت و سازهای معاصر رخت بربسته است.
حائری تأکید کرد: آگاهی معمارانه که شامل آگاهی بر سرزمین، اشراف بر زندگی و جامعه و فرهنگ بوده به کلی از ساختمانها رفته است به همین دلیل تا سال 1300 آگاهی معمارانه بخشی از شعور و وجدان جامعه بوده است و تا این تاریخ یک اثر بر خلاف این اصول چه کوچک چه بزرگ ساخته نشده است؛ اما از آن سال به بعد این آگاهی معمارانه نزول پیدا کرد.
وی عدم زبان مشترک در مورد معماری را یکی از علل مشکل فهم معماری ایران دانست و گفت: دعوای میان معماری مدرن و سنتی فاقد اعتبار است چون ما هیچ شناختی از دو حوزه نداریم.
حائری عصریت را مسئله مهم معماری خواند و گفت: ما در هر دوره از تاریخ ایران با عصریت معماری متفاوت روبرو هستیم و معماری مدرن هم معماری عصر خود است و ما دنبال معاصر کردن معماری هستیم به همین دلیل نام پژوهش خود را " عصریت محقق نشده معماری ایران و گفتگو درباره تحولات سازمان یابی معاصر فضا در ایران" نهادیم.
وی به تحقیقات 30 ساله خود درباره شهر کاشان و تهران و تغییرات نیم قرنی این دو شهر اشاره کرد و گفت: معماری قدیمی کاشان با اینکه از اصول معماری مشترکی پیروی می کند یک خانه چه کوچک و چه بزرگ یک شکل نیست.
وی از بین رفتن درک مفاهیم اقلیم، سرزمین و زندگی را علت گستردگی شتاب زده کاشان امروزی خواند و گفت: ما امروزه در کاشان با پدیده های جدیدی روبرو می شویم؛ انواع بافتها و دسترسی هایی که وجود نداشته و در عرض چند سال یک توسعه عظیمی راه افتاد که متأسفانه بزرگترین نهادهای مالی ما بزرگترین خطاهای معماری و ساختمانی را مرتکب می شوند و در اینجا تهی شدن آگاهی در معماری را می توان دید.
حائری یادآور شد: تا سال 1300 در شهرنشینی آرام انتقال شفاهی دانش و آگاهی معماری صورت می گیرد اما از سال 1340 ، پدیده ای اتفاق می افتد که هرگز در تاریخ چند هزار ساله ایران وجود نداشته و آن هم " ساختن بدون معماری"است.
وی با نشان دادن برخی تصاویر باقی مانده از نوع معماری ایرانی افزود: ما در این دوره چهار تجربه درخشان معماری که مبتنی بر سنت، بوم، تاریخ و نوآوری است را داشتیم و این چهار معماری می توانست جلوه و حرکت آینده ما را تعریف کند اما به بن بست می خورد.
حائری تأکید کرد: از آنجایی که معماری در نظریه، هنر، اجرا و زندگی خیمه زده، باعث چندپارگی معماری شده است؛ دانشگاههای ما بیشتر روی هنر و نظریه پافشاری دارند و مهندسان و پیمانکاران عاشق اجرا هستند و ما از طرفی متوجه نیستیم که بهره برداران ناراضی هستند.
وی به شناخت شناسی معماری ایران اشاره کرد و گفت: با مطالعه ای که داشتیم و این بحث می تواند تکمیل شود، ادبیات حاکم بر معماری ایران تا کنون از 7 گروه باستان شناسی، اسطوره شناسان، تاریخ و تاریخ هنر، عرفان، انسان شناسی، گوناگونی بناها و فضاهای شهری و ادبیات فارسی نشأت گرفته است.
وی مفهوم"فضا" در معماری ایران را اساس معماری ایران دانست و گفت: قوم ایرانی همواره معماری را در قالب فضای باز، پوشیده و بسته به طور همزمان و هم مکان می دیده است. در تمام دوره معماری ایران آنچه پنهان و آشکار است سه محور مکان، زندگی و معنای محور اصلی معماری ایران بوده است که به طور موزون با هم در طول تاریخ تا سال 1300 حرکت کردند و این سه محور به صورت دانش در ذهن معمار و جامعه یک شبکه آگاهی معمارانه را می ساختند.
حائری تأکید کرد: اما از سال 1340 با رشد شهرنشینی، انتقال شفاهی آگاهی معماری ایرانی متوقف و در نتیجه شعور عام نسبت به معماری سقوط کرد و اگر شعور عام را ارتقا ندهیم اوضاع به همین شکل باقی می ماند.
وی با اشاره به ویژگیهای معماری اصیل ایرانی در مقابل ساخت و سازهای فعلی در کشور تأکید کرد: امروزه به جای آگاهی ایدئولوژی بلوار و...، و به جای معماری ساختمان سازی، به جای سکونت، اسکان و به جای تصور سه بعدی از فضا(حجم) تصور دو بعدی از فضا( سطح) حاکم شده است.
وی در پایان رشته های انسان شناسی، جامعه شناسی، روان شناسی، زبان شناسی را در شناخت معماری بسیار مؤثر خواند و گفت: جای فلسفه در اینجا خالی است و فلسفه می تواند به شناخت معماری کمک کند و اینکه چه راهکاری را انتخاب کنیم تا معماری را به یک جریان اجتماعی تبدیل کنیم
درک مفهوم معماری
در برخورد با اثر معماری معمولاً مقوله های مختلفی مورد نقد و بررسی قرار می گیرد. بسیار مشاهده شده که از یک بنای واحد معماری نتیجه گیری های فلسفی و اعتقادی شده، برای مثال بارها شاهد نسبت دادن وحدانیت و یکتایی یک بنا به مثابه وحدانیت وجود متعالی پروردگار بوده ایم، یا به عبارت دیگر گفته شده چون فلان بنای تاریخی تک است و دارای ویژگیهای منحصر بفردی در دورة خود است پس معمار آن بنا را به نیت پرودگار خود ساخته است
این استدلال را می توان چنین بررسی کرد، فرض کنید فردی متدین و بسیار درستکار و راستگو است، به این فرد می توان از ابعاد روحانی ویژگیهای را نسبت داد، یعنی ویژگیهایی که در نتیجه اعمال او می باشند. ولی اگر چنین فردی کار غیر اصولی و غیر شرعی انجام دهد، برای مثال دزدی کند، نسبتهایی که وی داده شده اند عملاً ساقط می شود. پس می توان چنین گفت که ویژگیهای که به یک بنا داده می شود باید رابطه مستقیمی با آنچه که هست داشته باشد، در فسلفه معماری که با خود معماری سنجیده می شود، اگر بنای ما دارای کارکردی نباشد، عملاً ویژگیهای خود را هم از دست می دهد، ولی در فلسفه معماری ناشی از درک حضوری اگر بنا عملاً دارای کارکردی نباشد می توان چیزی به آن نسبت داد که با مطلب گفته شده این کار توهینی است به معماری. زیرا به کالبدی بدون عملکرد مشخص یک ویژگی نسبت داده شده است.
برای مثال در بحث فلسفه معماری از دید معماری، وقتی به مفهوم زیبایی می رسیم، منظور ما زیبایی ظاهری نیست، بلکه زیبایی عملکردی است در حالی که در فلسفه معماری ناشی از درک حضوری زیبایی، زیبایی ظاهری است که چه قیاسی برای آن وجود دارد مشخص نیست، فقط آنچه یک فرد در نگاه اول به بنا دیده و نسبت زیبا بودن را به آن داده مد نظر است که یک امر سلیقه ای است.
در امر مرمت ما بسیار زیاد با چنین مقوله ای روبرو هستیم، زیرا اولین سوالی که یک مرمتگر باید از خود بپرسد این هست که: هدف از ساخت این بنا چه بوده؟ و در اینجاست که او نیاز به جمع آوری مستندات و سابقه تاریخی بنا دارد، و اگر بخواهد با آنچه خود و یا دیگران در نگاه اول از بنا استنباط کرده اند و یا معماران فلسفه بافی که ویژگیهای خارق العاده ای برای آن نسبت داده اند اقدام به مرمت و احیاء بنا کند راهی اشتباه پیش گرفته است