« بنای شمایلگون » چیست ؟

چارلز جنکز نویسنده و نظریه پرداز هنر و معماری است.او در سال 2004 موفق به دریافت جایزه ی Gulbenkian شد . بنای شمایل گون را در سال 2005 به رشته ی تحریر در آورد.

« بنای شمایلگون » چیست ؟ در نظر شما بهترین نمونه های آن کدامند؟

 یک بنای شمایل گون (iconic ) وجوه معینی را هم با یک شیء شمایل گون ، مانند نقاشی های بیزانسی از عیسی مسیح ، و هم با وجهه فلسفی یک شمایل (icon)  به اشتراک می گذارد؛ که خود یک نشانه (sign) است دارای عواملی مشترک با چیزی که بیان می کند. از یک سو شمایل گونگی یک بنا در گروی تصویر(image) نو و خلاصه شده ایست که ارائه می دهد؛ تصویری متعالی در هیأت و جلوه ی بیرونی بنا که آن را در شهر برجسته سازد.از سوی دیگر،برای تأثیر هر چه بیشتر، بنا باید استعاره هایی هر چند دور و تلخ ،اما مهم را یادآور شود و نمادی (symbol ) باشد قابل ستایش در جامعه ای سکولار.

بهترین نمونه ها ؟

اولین نمونه ی بعد از جنگ ، کلیسای کوچکی بود که لوکوربوزیه در رونشان بنا کرد. موارد دیگری که می توانم به آن اشاره کنم شامل برخی آثار دانیل لیبسکیند (موزه ی جنگ ، منچستر – موزه ی یهود ، برلین ) ، نورمن فاستر (ساختمان دفتر مرکزی سوئیس ری ، لندن)،فرانک گری ( موزه ی گوگنهایم ، بیلبائو -  تالار کنسرت والت دیسنی ، لس آنجلس ) می باشد.

 قدم زدن در شهری قدیمی ( البته با معیارهای آمریکایی) مثل فیلادلفیا ، حسی مطبوع و امن از معماری موجود در ناظر بوجود می آورد.ساختمان هایی که خیابان ها را شکل داده اند ، با توجه به مقیاس انسانی و در ارتباط با فضای مجاورشان بنا شده اند. به عکس ، بناهای شمایل گون ، گوئی کمتر به ناظرین و معماری اطرافشان توجه داشته ، بیشتر بر خط آسمان و ناظری که بر فراز آن ها پرواز می کند تاثیر گذارند.آیا این یک نقد تند نیست ؟ آیا کسانی که در ساخت این بناها دست دارند،ناظران یا حتی کالبد معماری را هم در نظر می گیرند؟

کالبد معماری آخرین نکته ای است که شاید یک معمار شمایل گرا در نظر بگیرد .منظور این نیست که معمار نمی تواند ، یا اینکه مغایرتی میان این نوع بناها و شهر وجود دارد؛ آن ها تنها متفاوتند و نیاز به مطالعه ی آگاهانه دارند.

 با توجه به اینکه ما در جایی به نام جامعه هستیم ، آیا شما چیز دیگری نیز به این بناها نسبت می دهید؟آیا نارسیسیسم این ساختمانها میتواند نشانه ای بر افول  فرهنگ باشد؟

 نارسیسیسم ؟ افول فرهنگ ؟ صحبت از کل جهان است. ونیز هم متمایل  به نارسیسیسم و پر از اینگونه بناها بود،500 سال افول کرد اما بازهم از لذت بخش ترین شهرها  برای زندگی محسوب می شد.مهم درک موقعیت امروزیمان است؛ و اینکه نیروهای وارونه ( مانند زوال مذهب و افزایش مصرف گرایی ) هستند که این نوع بناها را شکل می بخشند.

 تام وولف[1] یک بار ابن مسئله را مطرح کرد که سرمایه داری آمریکا به اشتباه یک معماری موقر و سوسیالیسم بوروکراتی را برای ساخت استقرارگاه هایش برگزید.امروز ما دولت هایی داریم ، به خصوص چین کمونیست ، که چنین ساختمان های آوانگاردی را می سازند. اینجا چه خبر است؟

چین و سرمایه داری جهانی اش( Global Cowboy Capitalism )، رفته رفته - همانند شانگهای -  توسط محرک هایی ، که چندان هم با سانفرانسیسکوی عصر طلا(The Gold Rush)  تفاوت ندارند ،  به جایگاه عادیش باز می گردند. این که کمونیسمی ضعیف آن را توجیه می کند چندان هم عجیب تر از قوانین آمریکای امروز نیست.

 آیا می توان گفت بی شباهتی این گونه ساختمان ها به چیزهایی که قبلا دیده ایم ، عاملی است که ما را جذب آن ها می کند؟  و اینکه رفته رفته با ازدیاد این قسم بناها در می یابیم که  " نو و متفاوت "  را  می توان به بسیاری از آن ها نسبت داد؟

بله . این بی شباهتی نکته ی مهمی است ؛ شاید در اغلب موارد همین طور باشد ( که البته عیب محسوب می شود).اما باز هم به همین دلیل است که من در تلاشم دلیل تمایز نمونه های برجسته را نشان دهم. آن ها مفاهیم زیادی در شرح مکان، عملکرد و تاریخشان دارند؛ همچنین معنایشان اشاره ای به رمزی نهفته و کیهانی در طبیعت دارد : بنابراین آنها در واقعیت خلاقانه اند.

 انسان مدرن فاقد نوعی از اسطوره شناسی است که آخرین دستاوردهای علمی ما را به یکدیگر پیوند دهد؛ اما شما وضعیت شفافی برای چیزی به نام  « پیدایش کیهانی  Cosmogenesis » مطرح کردید. به ما می گویید که آن چیست و اینکه چگونه خو را در معماری نمود می دهد؟

پیدایش کیهانی به عنوان یک لغت، قدمتی 150 ساله دارد و توسط کسانی مثل فیلسوف فرانسوی پی یر تیلار دوشاردن ، توماس بری و فیزیکدانان هاروارد بسط داده شده ، عالم را به عنوان پدیده ای پیوسته و باز معنا می بخشد ( پیدایش ، با فرآیندی کیهانی 7/13 میلیارد سال به طول می انجامد). همچنین تغییری در جهان بینی  است که فرهنگ و طبیعت را برآمده از روایت عالم هستی می بیند. این روایت شمایل نگاری (iconology) معقولی ارئه می دهد که بر علایق ملی و فرقه ای ارجحیت پیدا می کند. بعضی معماران در مراحل مختلف درگیر این موضوع خواهند شد.البته کسی شروع این تغییر را در معماری تشخیص میدهد که به تغییرات علم و تأثیراتش بر سایر سطوح زندگی آگاه باشد.علوم جدید پیچیدگی - فراکتال ها، جریان های غیرخطی ،هستی شناسی نو ، سیستم های خود سازمان یافته - تغییراتی در چشم اندازهای زندگی به ارمغان آوردند. ما از بُعدِ مکانیکیِ عالم به سوی خود سازمان یافتگی در تمام سطوح حرکت می کنیم ؛ از اتم گرفته تا کهکشان. این بینش جدید با تغییراتی همسو شده که امروزه نمود آن را می توان در معماری مشاهده کرد.

گوناگونی سبک ها نمایان گر همین موضوع و بازتابی است از اهمیت اساسی کثرت گرایی(pluralism ) در شهرهای جهانی( global cities ). تئوری پیچیدگی دهه ی 80 برخاسته از پیچیدگی پست مدرن دهه های 60 و 70 –  جین جاکوب و رابرت ونتوری – است : کثرت گرائی به سمت کشمکش ، سلیقه های متضاد و اهدافی مرکب سوق می دهد. ساده سازی و خلوص مدرن نیز نمی تواند به خوبی نمایانگر این واقعیات باشد.

مرگ خدا ، مانند مرگ سایر کلان روایت ها در صد سال گذشته ، احتمالاً محدود به دنیای غرب بوده است؛ امروز این قضیه را بخوبی می توان مشاهده نمود،به خصوص اکنون که دنیا برخورد غائی تمدنها را تجربه می کند.اما بنیاد گرایان (fundamentalists ) ، چه آمریکائی  و چه غیر، در قید جنبش های فرهنگی – حتی  تأثیر گذارترین آن ها – نیز نیستند.آن ها نه هنری از خود بر جای گذاشتند ، نه معماری یا نوشته ای که ارزش ستودن داشته باشد ؛ و مشکلات اساسی همچنان پابرجا باقی ماندند. به خاطر وجود این مشکلات هنوز این سوال که « آیا پارادایم جدیدی در معماری وجود دارد؟ » ارزش پرسیدن دارد. چیزی که ما می گوئیم ممکن است شروعی نادرست باشد؛پارادایم کهنه ی مدرنیسم می تواند براحتی دوباره خود را به اثبات رساند ، چراکه پشت هر بوش وبلری پنهان شده است.اما یک نسیم کافی است تا معماری را تکان دهد؛دست کم شروعی تازه برای یک تئوری و یک کنش خواهد بود.

منــــــــــــــــــابع :  California Litrary Review

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد